رمان|رمان بوك|دانلود رمان|رمان جديد

رمان بوك سايتي براي عاشقان رمان هاي ايراني و خارجي در انواع ژانر

دانلود رمان عروس خون بس

۹۹ بازديد
رمان عروس خون بس
رمان عروس خون بس

دانلود رمان عروس خون بس اثر مريم نازنين با فرمت هاي pdf ، اندرويد، آيفون و جاوا با ويرايش و لينك مستقيم رايگان

داستان اين رمان راجب دختري به نام روژان مي باشد كه در يك روستايي زندگي مي كند كه اهالي آن به شدت به رسم و رسومات قديم و اجدادي خود پايبند هستند ، روژان از روي يك رسم قديمي كه هنوز هم در بعضي از روستاها استوار است، دادباخته به قرباني شدن مي شود و اين محكوميت فقط به يك دليل است ، دختر بودن!

خلاصه رمان عروس خون بس

خواستگارا رفته بودن جواب هر دو طرف مثبت بود ... شام آماده بود سفره شام انداختن ... همه نشسته بودن  و مشغول خوردن!

با صداي حسن همه بهش نگاه كردن ... مامان روژان كجا اشپزي ميكنه غذا ميخوره ؟ هيچكس جوابي نداشت تازه يادشون افتاده بود كه از صبح چيزي براش نبردن.

دلينا رو به دنيا كرد ... دنيا براش ناهار بردي ؟نه يادم رفت ... اين دختر صبحانه هم نخورده ... من ديدم رنگش پريده تو انبار ولي هيچي نگفت .

صداي اورنگ بلند شد ... به درك كه نخورده شامتون بخورين اون دختره پوستش كلفت تر از اين حرفاست.

دلينا از خودش بدش اومد اون زندگي اين دختر خراب كرده حالا راحت كنار خانوادش غذا ميخورد ... حسين نگاهي به مهيار كرد كه چيزي نميگفت با غذاش بازي ميكرد!

هيچكس حرف نميزد و صنم به اين فكر ميكرد چه دختر مقاوميه كه دست به يه تيكه گوشتم نزد، دختر هفت ماه بود كه اونجا بود ولي هيچوقت اعتراض نكرد

شام خورده شد سفره رو جمع كردن چايي آوردن ... دلينا بشقابي برنج با خورش برداشت رفت سمت در ...

به لينك زير مراجعه كنيد :

دانلود رمان عروس خون بس

دانلود رمان آغوش اجباري

۱۰۶ بازديد
رمان آغوش اجباري
رمان آغوش اجباري

دانلود رمان عاشقانه آغوش اجباري اثر نگار قادري با فرمت هاي pdf ، اندرويد، آيفون و جاوا با ويرايش و لينك مستقيم رايگان

بهش نگاه كردم ، به عشقم‬ ، به دنيام‬ ، به نفسم ‬، به كسي كه دوسش دارم‬ ، به كسي كه زندگي بدون اون واسم رنگي نداره‬ ، چقدر زجر كشيدم‬ ، خدايا خشبختيمون رو نگير‬ ، خدا شاهد بود چه شبايي كه با گريه سر به بالين نزاشتيم‬ ، به هجده سال پيش فكر كردم‬ ، به دختري سيزده ساله‬ ، به دختري كه به سمت جنس مخالف كشيده شده بود‬ ، اون دختر من بودم ، به يه نفر حسم متفاوت تر از بقيه بود ...

خلاصه رمان آغوش اجباري

به يه نفر كه خنده هامو تكميل مي كرد ... به يه پسر كه حتي وقتي صداشم مي شنوم , تموم وجودم مي لرزيد .

محمد پسر عموي بزرگم ، عمو شهاب ... محمد پسر آروم و سر به زيري بود وقتي حرف مي زد بايد خيلي زور مي زدي تا صداشو بشنوي
پادشاه ذهن من محمد شده بود!

وقتي كسي از عشق يا دوست داشتن حرف مي زد , ذهنم پا برهنه مي رفت به سمت محمد ... ناخوداگاه تصوير محمد جلو چشام نقش مي بست.

دوست داشتم باهاش حرف بزنم ولي در برابرش ناتوان بودم ... وقتي مي ديدمش پس ميفتادم ... وقتي اسممو صدا مي كرد , قلبم از تپيدن مي ايستاد و دوباره شروع مي كرد به زدن ...

طوري مي زد كه مي خواست از جاش كنده بشه ... زبونم قفل مي شد و ديگه نمي تونستم حرف بزنم!

پيش دوستام راحت از محمد مي گفتم ... بدون ترس , بدون دلهره ...

به لينك زير مراجعه كنيد :

دانلود رمان آغوش اجباري

دانلود رمان رژلب قرمز

۱۱۶ بازديد

رمان رژلب قرمزرمان رژلب قرمز

دانلود رمان عاشقانه رژلب قرمز اثر شارين عدالتيان با فرمت هاي pdf ، اندرويد، آيفون و جاوا با لينك مستقيم رايگان

به نام جهان دار عالم ، خسته بودم از اين دنياي پر قيد و بند و پر فاصله ، از اين روزهاي تكراري و بي خاطره ، بي عشق بودم ، منزجر از اين روزهاي بي زنانگي و احساسات خاموش …

خلاصه رمان رژلب قرمز

پشت ميز ناھار خوري قديمي و كوچك نشستم … چقدر ھمه چيز تميز و بي لك بود … حتي سفره روميزي قديمي كه ديگر رنگھاي قرمز و نارنجي اش از حال رفته بودند و به سفيدي مي زدند!

مادر پرسيد: ناھار چي درست كنم ؟ با بي ميلي گفتم: ديروز كه كلم پلو خورديم … تا صبح از دل درد نخوابيدم!

ياد سامان افتادم … حتما تا الان برايم كلي پي ام گذاشته بود كه چرا جوابش را نمي دھم … چقدر سامان را دوست داشتم ، عكسش را ھمين چند ماه پيش ديده بودم .

آنطور كه از عكسش مشخص بود،پسر خوش تيپ و خوش قد و بالايي بود … اما ھر بار كه شماره مي داد،من از زنگ زدن طفره ميرفتم.

ميترسيدم شايد بيشتر از عكس العمل مادر و شايد … او از اينترنت متنفر بود ، چند ماه قبل دوستم ليدا اي دي سامان را به من داده بود تا با او چت كنم!

مي گفت پسر خوبي ست و مثل نتي ھاي ديگر تا سلام مي دھي زير و زبرت را در نمي آورد و بي ادبي و پيشنھادھاي ناروا در كارش نيست …

به لينك زير مراجعه كنيد :

دانلود رمان رژلب قرمز

دانلود رمان داري ميري

۱۰۰ بازديد

رمان داري ميريرمان داري ميري

دانلود رمان عاشقانه داري ميري اثر maral_hsi با فرمت هاي pdf ، اندرويد، آيفون و جاوا با ويرايش و لينك مستقيم رايگان

مارال دختر تهيدستي كه مصيبت هاي زيادي كشيده ، بدليل منزوي بودن به مجازي پناه مي بره و با پسري به اسم امير شناخت پيدا مي كنه ، بي خبر از اينكه آگاهي نداشته امير يه اربابه ، همه چيز از اون زماني عوض ميشه كه امير عاشق مارال ميشه و پول طلب كاراي پدر معتاد و قمار باز مارال رو پرداخت ميكنه ، اما عوضش از پدر مارال مي خواد دخترش رو به عقدش دربياره با اينكه عشق امير يك طرفس …

خلاصه رمان داري ميري

بعد از مرگ پدربزرگم زندگيمون صد و هشتاد درجه تغييركرد!

بابام يه ادم ديگه شد، يه قمار باز كه سر هرچيزي شرط بندي ميكنه!

انگار منتظر اين بود كه يه فرصتي پيش بياد تا بتونه همچين كاريو انجام بده و بعد از مرگ بابا بزرگم همچين شرايطي براش به وجود اومد .

علاوه بر اينكاراش به شدت هم خشك و متعصبه و به نظرم بزرگ ترين مشكلي هم كه داره اينه كه خيلي وقتا حتي اگه حرف منطقي هم بزني قبول نداره.

واسه همين از بچگي سعي ميكردم هيچي به بابام نگم ، از حرفاي دلم گرفته تا هرچيز ديگه اي … ولي به هر حال اون پدرمه و من دوسش دارم با اينكه خيلي وقته هيچ خيري ازش نديدم!

زياد طول نكشيد كه رسيدم خونه و از رويا خداحافظي كردم … سريع كليدمو دراوردم و درو باز كردم … حياط با صفاي خونمون كه يه حوض وسطش بود و كنار ديوارش باغچه ي خوشگلي كه به لطف من پر از گلاي رنگارنگ وجود داشت تو چشم بود!

ناراحت بودم كه گلام خشك شده بودن چون پاييز بود … سريع دويدم سمت ساختمون و كفشامو ازپام دراوردم … كوله پشتي صورتي رنگمو پرت كردم كنار ديوار و رفتم تو آشپزخونه .

تقريبا همه ي وسايل قيمتي و شيك تو خونه رو فروخته بوديم … كسي خبر نداشت شرايط ماليمون جوريه كه من سالي يه مانتو بگيرم آرزومه!

با صداي بلند سلام كردم: سلام بر عشق من …

به لينك زير مراجعه كنيد :

دانلود رمان داري ميري

دانلود رمان حجاب من

۱۰۲ بازديد

رمان حجاب منرمان حجاب من

دانلود رمان حجاب من اثر zeinab z با فرمت هاي pdf ، اندرويد، آيفون و جاوا با لينك مستقيم + ويرايش شده

مرتبه و درجه اول رمان زينب يه دختر گيلانيه … يه دختر از يه خانواده ي ديندار كه در ۱۱ سالگي به تقاضاي پدرش بين چادر و مانتو حجاب برتر يعني چادر رو انتخاب كرده ، دختر بزرگ ميشه ناآگاه از اينكه از وقتي نه سالش بوده يه احساس و عاطفه اي نسبت به پسرعموش پيدا كرده و روز به روز حسش قوي تر ميشه ، اما آگاه ميشه كه پسرعموش يكي ديگرو دوست داره و به دختر حكايت ما ميگه كه …

خلاصه رمان حجاب من

گوشمو به تلفن نزديكتر كردم تا بتونم صداشو بشنوم اما دريغ!

مامانم با دستش منو به آرومي هول داد كه عقبتر برم منم كه ديدم تلاشم براي شنيدن صداش بي فايدست بيخيال شدمو رفتم سر ميز و مشغول خوردن عصرونم شدم!

زينب مامان چته نزديك بود لهم كني پشت تلفن … زن عموت بود … خب چي ميگفت ؟

هيچي حرفاي هميشگي … تو هنوز عصرونتو تموم نكردي ؟ پاشو پاشو برو درستو بخون كنكور داري مثلا …

به لينك زير مراجعه كنيد :

دانلود رمان حجاب من

دانلود رمان سقف كاغذي

۱۱۷ بازديد

رمان سقف كاغذيرمان سقف كاغذي

دانلود رمان سقف كاغذي اثر بهارگل با فرمت هاي pdf ، اندرويد، آيفون و جاوا ويرايش شده با لينك مستقيم

روايتگر آدم هايي كه هركدام در گذشته خودشون رو جا گذاشتن و براي پيداكردن قلب و روحشون دست به هركاري مي زنند ، از دختر پرآوازه اي كه با يك گذشته نا معلوم هشت سال به بدنامي معروف شده و به خاطره همين گذشته تلخ روز عقدش مجبور به فرار ميشه ، از گذشته مردي خوش نام و سرشناس كه براي جبران اشتباهاتش دست به هركاري ميزنه …

خلاصه رمان سقف كاغذي

براي بار هزارم به كاغذتو دستم خيره شدم … چشمم به خط تيره مثبت خشك شده بود!

هنوزهم باور كردنش سخته … با حرص كاغذ مچاله شده رو به گوشه اي پرت كردم!

چشمام سياه تاريكي مي كرد … از شدت ضعف سرم رو به مبل تكيه
دادم و چشمام رو با درد روي هم گذاشتم!

همين امروز كه قرار بود جشن دو نفره اي داشته باشيم بايد اين خبر گند بزنه به حالم!

صداي زنگ تلفن سكوت سنگين خونه رو شكست … اونقدربي حسو حال بودم كه نمي تونستم خودم رو به سمتش برسونم!

بعدچند تا بوق صداش تو فضا پيچيد … الو ديار … عزيزم … هنوز نرسيدي ؟

فكر مي كردم بيشتر از من مشتاق اومدن به خونم باشي … امشب يكم ديرتر ميام ولي قول ميدم تاصبح جشن بگيريم!

هرموقع رسيدي زنگ بزن نگرانتم …

به لينك زير مراجعه كنيد :

دانلود رمان سقف كاغذي

دانلود رمان صد سال تنهايي

۱۱۸ بازديد

كتاب رمان صد سال تنهايي نوشته گابريل گارسيا ماركز

دانلود رمان تاريخي تراژدي صد سال تنهايي اثر گابريل گارسيا ماركز با فرمت pdf با لينك مستقيم و ويرايش جديد

يك صد سال تنهايي رمان نويسنده كلمبيايي آمريكاي جنوبي گابريل گارسيا ماركز است كه مدت تقريبي 18 ماه بين سال هاي 1965 و 1966 در مكزيكوسيتي به قلم آورده شد كه 13 سال قبل يعني سال 1952 ميلادي در طول يك سفر ايده اصلي آن در ذهن نويسنده زاده ميشود و چاپ اول آن در اواسط سال 1967 در بوينس آيرس پايتخت آرژانتين منتشر شد.

 

خلاصه رمان صد سال تنهايي

پس از گذشت سال ها، سرهنگ اورليانو بوئنديا، در حالي كه در برابر جوخۀ آتش ايستاده بود.

بعد از ظهري را به ياد مي آورد كه پدرش او را براي تماشاي يخ با خود برده بود ، در آن زمان دهكدۀ ماكوندو تنها بيست خانۀ خشتي داشت كه پيرامون رودخانه اي بنا شده بودند ؛ رودخانه اي كه سطح آن … وي بارها و بارها از مرگ مي گريزد.

نه جوخه اعدام و نه زخم و سم و خود كشي نمي تواند وي را بكشد ، وي به نوعي نماد شخصيت كسي است كه بايد زنده بماند و عذاب بكشد تا پل بين سنت و مدرنيته در شهر خيالي ماكوندو باشد.

گابريل گارسيا ماركز ابتدا يك صد سال تنهايي به كارلوس بارلال ارائه داد كه در اواسط دهه 60 ، انتشارات آوانگارد را در زبان اسپانيايي سيكس بارلال اجرا كرد.

اما كارلوس بارلر به گريسا ماركز گفت : من اعتقاد دارم كه اين رمان موفق نخواهد شد، من فكر مي كنم رمان كار نمي كند.

با اين حال، گارسيا ماركز متوقف نشد و موفق به دريافت كتاب توسط انتشارات Sudamericana شد

يكي از مهمترين رمانهاي قرن بيستم به اذعان همه منتقدان، صد سال تنهايي نوشتن گارسيا ماركز است اين اثر تاكنون چهار بار به فارسي بازگردانده شده

 



به لينك زير مراجعه كنيد :

دانلود رمان صد سال تنهايي

دانلود رمان ملت عشق

۱۱۹ بازديد

رمان ملت عشق

دانلود رمان خارجي ملت عشق اثر اليف شافاك با فرمت هاي pdf ، اندرويد، آيفون و جاوا با لينك مستقيم

در شروع داستان با اعضاي خانواده آمريكايي روبينشتاين آشنا ميشيم كه يك خانواده ۵ نفره هستن ، از لحاظ مالي شرايط خوبي دارن و خيلي براش زحمت كشيدن ، اللا مادر خانواده ، ديويد پدر خانواده ، ژانت دختر بزرگ و يك دوقلوي دختر و پسر اين خانواده رو تشكيل دادن ،  اللا يه زن خانه‌دار در آستانه ۴۰ سالگي هست كه براي همه زندگي و اعضاي خانواده برنامه‌ريزي مي‌كنه و همه امور رو تحت كنترل داره ، ديويد يا پدر خانواده هم يك دندانپزشك هست و اللا مدتي هست كه متوجه خيانت‌هاي اون شده و بخاطر مسائل مختلف ، اين موضوع رو به روي ديويد نمياره …

 

خلاصه رمان ملت عشق

داستان از جايي شروع ميشه كه در سال ۲۰۰۸ اللا به واسطه مدرك تحصيلي كه داره به تازگي در يك انتشارات دستيار ويراستار ميشه و رماني رو بهش ميدن كه مطالعه كنه و يه گزارش در موردش بنويسه!

سر ميز شام درحالي كه ديويد داره شغل جديد همسرش و تبريك ميگه … ژانت اعلام ميكنه كه قصد داره با دوست پسرش ازدواج كنه و همين موضوع باعث ميشه كه جو خانوادشون دچار آشفتگي بشه!

به نظر اللا ژانت و دوست‌ پسرش خيلي جوون هستن و بايد بيشتر صبر كنن … پس به ژانت ميگه توي زندگي چيزاي مهم‌تر از عشق وجود داره!

در واقع عشق يه چيز كاملا زودگذر هست و يا حتي اصلا وجود نداره كه همين باعث دعواي اونا ميشه!

در جايي از داستان هم ژانت به اين اشاره ميكنه كه چون خودت ( اللا ) عشق رو تجربه نكردي داري اين حرفا رو ميزني!

بعد از اون شب االا شروع به خوندن رماني ميكنه كه بايد دربارش گزارش بنويسه … نويسنده رمان شخصي به نام « عزيز زكريا زاهارا » يك نويسنده گمنام هست كه اين اولين رمانش هست!

موضوع رمان در مورد چگونگي آشنايي شمس تبريزي با مولانا و تصوف هست ( آشنايي با شخصيت‌هاي شمس و مولانا و اتفاقاتي كه ميفته ، به شخصه براي من خيلي جالب بودن )!

اللا پس از كمي خوندن رمان متوجه ميشه كه عشق حقيقي وجود داره و اون هنوز تجربش نكرده ، ضمن اينكه در آستانه ۴۰ سالگي هست و ممكنه بعد از اين هم ديگه نتونه تجربش كنه!

از خدا ميخواد كه يا عشق حقيقي رو بهش نشون بده يا كاملا بي احساسش كنه … پس از مدتي اللا راجع به شخصيت عزيز ز زاهارا كنجكاو ميشه و شروع به نامه‌نگاري با اون ميكنه!

 



به لينك زير مراجعه كنيد :


دانلود رمان ملت عشق

دانلود رمان آقايي كه اون باشه

۱۱۲ بازديد

رمان آقايي كه اون باشهرمان آقايي كه اون باشه

دانلود رمان آقايي كه اون باشه اثر Yektay ashegh & ali.radpoor با فرمت هاي pdf ، اندرويد، آيفون و جاوا با لينك مستقيم

آقايي كه ايشون باشه معلومه چي در مياد روايت يه پسر پولدار تهراني و از خود راضي به نام پاكان ، البته از چشم هاش ميشه حس كرد كه مرد مهربون و با احساسيه ، اما اينقدر تو ناز و نعمت بزرگ شده ، اينا براش كمرنگ شدن ، اگه من پزشك شخصي ايشونم دوباره اينا رو يادش ميارم …

خلاصه رمان آقايي كه اون باشه

خدايا خودت كمك كن!

وقتي رسيدم تهران سريع آدرس آپارتمان مون رو دادم … من رو كه رسوند، با عجله پياده شدم و رفتم جلو ساختمون كه دهنم از تعجب باز موند با چيزي كه ديدم!

ماشين پول دارترين پسر تهران جلو آپارتمان ما با كلي محافظ!

سريع رفتم بالا … صداي داد همسايه ها مي اومد … رسيدن من همزمان شد با داد يكي از محافظا گفت : خفه شين!

نگاه بابا به من كه پشت به پاكان ( پولدارترين پسر تهران ) و محافظش بودم افتاد … پاكان به طرفم برگشت و گفت:

به به … خانوم شما هم مال اين ساختموني ؟ ماتم برده بود  … محافظش داد زد : نشنيدي آقا چي گفتن ؟

به آرومي گفتم : مال … همين جام!

پاكان نيشخندي زد و رو به بقيه گفت : خوب من ديگه ميرم … آپارتمان شما آخرين آپارتمان اين منطقه بود كه من شخصا اومدم بهتون هشدار دادم!

مجوزش و همه كاراش جور شده و انجام شده … آپارتمان ها رو تا يه ماه ديگه تخليه كنين وگرنه هر چي شد پاي خودتونه!

و بي هيچ حرف ديگه همراه محافظش رفت و نگاه متعجب من رو روي خودش جا گذاشت!

با دو رفتم پيش بابا و گفتم: بابا جريان چيه ؟ همسايه ها ميزدن تو سر خودشون و گريه زاري ميكردن كه بابا دستم رو كشيد و تو خونه رفتيم … بايد تخليه كنيم!

با گنگي گفتم: چي ؟ بابا كلافه گفت: بايد اينجا رو تخليه كنيم و بريم از اين منطقه … نه ما بلكه تمام ساكنان منطقه …

به لينك زير مراجعه كنيد :

دانلود رمان آقايي كه اون باشه

دانلود رمان قرار نبود

۹۳ بازديد

رمان قرار نبود

 

رمان قرار نبود

دانلود رمان عاشقانه قرار نبود اثر هما پور اصفهاني با فرمت هاي pdf ، اندرويد، آيفون و جاوا با لينك مستقيم


داستان درمورد دختري به اسم ترساست كه دو سال پشت كنكور مونده الان منتظر جواب كنكوره ، مادر ترسا چند سال پيش فوت كرده ترسا با پدر و مادربزگش (عزيز جون) زندگي ميكنه ، خواهر بزرگش هم ازدواج كرده ، ترسا آرزو داره كه بره كانادا و اونجا ادامه تحصيل بده ولي پدرش به دليل تجربه ي تلخي كه در رابطه با فرستادن آتوسا (خواهر ترسا) به خارج داشته تحت هيچ شرايطي راضي نميشه كه ترسا رو بفرسته كانادا ، به همين خاطر همين ترسا و دوستاش سعي دارند با همفكري هم راه حلي براي راضي كردن پدر ترسا پيدا كنند كه موفق هم ميشند ولي براي عملي شدن اين راه حل يه سري اتفاقاتي ميفته و شخصي وارد زندگي ترسا ميشه كه مسير زندگيشو عوض ميكنه …

 

خلاصه رمان قرار نبود

 

صداي آهنگ آنشرلي بلند شد … سرم داشت منفجر مي شد … دستم رو از زير پتو بيرون آوردم و روي عسلي كنار تخت كشيدم!
صدا لحظه به لحظه داشت بلندتر ميشد و من لحظه به لحظه عصبيتر ميشدم!
بالاخره دستم خورد به گوشم … چنگش زدم و كشيدمش ريز پتو … يكي از چشمامو به زور باز كردم و دكمه قطع صدا رو زدم … صدا خفه شد!
نميدونم چرا آهنگي رو كه اينقدر دوست داشتم گذاشته بودم براي آلارم گوشيم … ديگه داشتم از اين آهنگ متنفر ميشدم!
ساعت چند بود ؟ هفت صبح … لعنتي … خوابم ميومد ديشب تا صبح داشتم چت ميكردم و تازه دو سه ساعت بود كه خوابيده بودم!
اين چه قرار كوفتي بود كه من با دوستام گذاشته بودم … انگار مرض داشتم … با غر غر از جا بلند شدم و كش و قوسي به بدنم دادم … نگاهم به در و ديوار بنفش اتاق افتاد … همه ديوارها با كاغذ ديواري بنفش پوشيده شده بود و بهم آرامش ميداد!
در حالي كه لي لي ميكردم تا خورده چيپس هايي كه از ديشب كف اتاق پخش شده بود و حالا چسبده بود به پايم جدا شود كنار پنجره رفتم و با ضرب گشودمش …

 


به لينك زير مراجعه كنيد :


دانلود رمان قرار نبود