رمان|رمان بوك|دانلود رمان|رمان جديد

رمان بوك سايتي براي عاشقان رمان هاي ايراني و خارجي در انواع ژانر

دانلود رمان به رنگ پاييز

۱۷۰ بازديد
رمان به رنگ پاييز
رمان به رنگ پاييز

دانلود رمان به رنگ پاييز اثر نگين عظيمي فشي با فرمت هاي pdf ، اندرويد، آيفون و جاوا با ويرايش جديد و لينك مستقيم

درون زندگي هر آدمي رخدادي شكل ميگيرد كه پذيرشش خيلي دشوار است، زندگي رسم گردون و بگرده و دختر ماجراي ما به رسم قديمي سرنوشت و روزگار ميگردد ، دخترك داستان به رنگ پاييز ما بايد خيلي سختي ها را تحمل كند تا پيروز شود …

خلاصه رمان به رنگ پاييز

من را ببخش تابستان ... به اين گرماي دلچسبت دل ندادمو به سرعت از روز هاي داغت گذر كردم

من را ببخش زمستان به سرما عاشقانه ات دل نبستم و با كوچ پرندگان از آغوش برفي ات رفتم

من را ببخش بهار عاشق ترين فصل ظهور ببخش كه نو شدنت را نديدم و از سبزي ات گذر كردم

اما اين پاييز لعنتي به من يك عذرخواهي بدهكار است

يك عذرخواهي براي سـقوط برگهايش

يك عذرخواهي براي بيد هاي هميشه مجنونش

براي زوزه ي سرد باد كه برگ هاي خسته را به پنجره ميكوبد

براي باران هاي بي امانش

من هنوز هم دلتنگ تمام عطرهاي سرد پاييزي هستم

هنوز هم چيزي در وجودم سوسو ميزد كه اين پاييز تو مي آيي

اين پاييز از خدا بي خبر به من عاشقانه هايم را بدهكار است

اين پاييز يك تو را به من بدهكار است ...

به لينك زير مراجعه كنيد :

دانلود رمان به رنگ پاييز

دانلود رمان سرنوشت تلخ و شيرين

۱۲۰ بازديد
رمان سرنوشت تلخ و شيرين
رمان سرنوشت تلخ و شيرين

دانلود رمان سرنوشت تلخ و شيرين اثر الهه احمدي با فرمت هاي pdf ، اندرويد، آيفون و جاوا با ويرايش جديد و لينك مستقيم

قهرمان قصه ما دختري هست كه دشواري ها و خشونت هاي زيادي تو زندگيش داشته از جمله درگذشت ناگهاني مادرش اونم از صدقه سر خيانت پدرش ، زندگي توي خونه اي كه زن باباش اجازه ورودش به اون خونه رو با مرگ مادر ستاره گرفته ، در اين بين ستاره ي عاشق ما مجبوره كه تن به خواسته هاي نامعقول پدرش بده ، خواسته هائي مثل يك ازدواج اجباري ...

خلاصه رمان سرنوشت تلخ و شيرين

برگشتم و به صورت برزخي بابا نگاه كردم

پايين پله ها ايستاده بود ... انگار شاهد مكالمه ما بوده!

نزديك آمد و گفت : اين چه طرز حرف زدنه ؟

به ثريا نگاه كردم كه يكي از ابروهايش را بالا داده بود و با لبخند كج نگاهم ميكرد.

صورتم در هم شد ... ثريا : فرهاد من فقط بهش گفتم تو گفتي منتظرت بمونه كارش داري

بابا سوالي نگاهم كرد ... بي تفاوت شانه بالا انداختم و گفتم : بار آخرش باشه با من حرف ميزنه وگرنه همين برخورد را از من ميبينه.

ثريا مظلوم به فرهاد نگاه كرد و با صداي بغض آلود گفت : فرهاد من ديگه از اينهمه تحقير خسته شدم تا كي بايد تحمل كنم ؟

بابا با مهربوني نگاهش كرد و وقتي سرش را چرخاند و به من چشم دوخت نگاهش خشمگين بود!

اين بار چندم بود ميسوختم ... چرا هنوز هم اين سوختن ها درد داشت؟

قلبم خاكستر شده بود ... نه يخ زده بود ... بابا : ستاره بيا توي سالن كارت دارم

اما من ديرم شده ... با صداي بلند و غير دوستانه اي گفت : گفتم بيا كارت دارم ...

پوفي كشيدم و وارد سالن شدم و روي مبلي روبرويش نشستم.

بابا گلويش را صاف كرد و گفت : ميرم سر اصل مطلب چون هم تو وقت نداري هم من حوصله حرف اضافه ندارم!

گلويش را صاف كرد و ادامه داد ... يكي از شركام كه مرد خيلي خوب و مورد اعتماديه تو را از من خاستگاري كرده.

چي ميگه ؟ چه راه آسوني را براي اينكه من را از زندگيشون دور كند انتخاب كرده!

آره اگر من نباشم راحت تر با همسر و پسرش زندگي مي كند.

بي توجه به ادامه حرفهايش بلند شدم و گفتم ...

به لينك زير مراجعه كنيد :

دانلود رمان سرنوشت تلخ و شيرين

دانلود رمان زير باران

۱۰۶ بازديد
رمان زير باران
رمان زير باران

دانلود رمان زير باران اثر زهرا ارجمند نيا با فرمت هاي pdf ، اندرويد، آيفون و جاوا با ويرايش جديد و لينك مستقيم

داستان اين رمان در مورد يه دختر با عواطف شكننده و پر از درك زندگي ، مغرور و خوش قلب ، يه پسر با قلب سنگي و غرور بيش از حد ، همراه با جذبه ي منحصر به فرد ، تقابل دو آدم متفاوت ، شروع عشق و دلدادگي ، آدمايي كه بلدن حرف دلشون و بزنند ، بلدن عاشقي كنند ، بلدن تكبر و روبرو احساسشون به زانو دربيارند ...

خلاصه رمان زير باران

جلوي كمد لباسام ايستادم و سريع جين مشكي و مانتوي آبي نفتيم و كه شيك و اسپرت بود با مقنعه ي مشكيم برداشتم.

بعد از برداشتن كتوني هاي مارك آبي نفتيم از كمد مخصوص كفشام آماده شدم و جلوي آينه ي قدي اتاقم ايستادم.

با ديدن خودم لبخندي از سر رضايت رو لبم نقش بست ...

كمي عطر به خودم زدم و با برداشتن كوله ي مشكي رنگم و آيفون خوش دستم از اتاقم خارح شدم

از پله هاي مار پيچ خونه پايين اومدم و راهمو به سمت آشپزخونه يا پاتوق ماه بانو كج كردم

با انرژي و صداي بلند به ماه بانو سلام كردم و اونم با لهجه ي زيباي جنوبيش جوابم و داد

چند سالي مي شد كه با شوهرش عمو مسلم خونمون كار ميكردن و تو سوييت كوچيك حياط پشتي هم زندگي ميكردن

با عجله از روي ميز چيده شده واسه صبحونه ليوان شير و برداشتم و لاجره سر كشيدم

به لينك زير مراجعه كنيد :

دانلود رمان زير باران

دانلود رمان بلنداي شانه هايت

۲۹۱ بازديد
رمان بلنداي شانه هايت
رمان بلنداي شانه هايت

دانلود رمان بلنداي شانه هايت اثر معصومه خليلي با فرمت هاي pdf ، اندرويد، آيفون و جاوا با ويرايش جديد و لينك مستقيم

داستان راجب يك مهماندار به نام هلنا و هاوش خلبان هواپيمايي مسافربري كه تصادفي با هم انيس ميشوند ، دخترك قصه تنهاست و كمي ابلهانه و بچگانه رفتار مي كند ، اما پسر با تدبير و پخته است ، هاوش كه بخاطر نقص ظاهريش در بچگي از سمت هم سن و سالان و در بزرگسالي از طرف جنس مخالف زياد جذاب نبود دچار يك عقده و سركوب شده و تمام دوران زندگيش را براي انتقام گيري صرف كرده با هلنايي كه بخاطر شجره خانوادگيش از سمت همه اقوام طرد شده و بي دست و پاس آشنا ميشود ...

خلاصه رمان بلنداي شانه هايت

پا تا به سر،دلشوره ام و سراسيمگي و دلواپسي اما ته دلم يك اشتياق موهوم ناشناخته هم غنج مي رود.

آتش به جان ... همه جا را سرك مي كشم.

زلال ترين شبنم را از گونه هاي گل سرخ ...

نمي دانم كدام سياره،بر مي گيرم ، دو مشت خاك از بلندترين قله ها برميدارم براي بلنداي شانه هايت ...

آنقدر توي درس و كار و روابط بي قيد با زنها غرق شدم كه فراموش كردم زندگي كنم.

اشتباهاتم در مورد ارتباطم با زنها چنان زياد و قابل تأمّل بوده كه به كل فراموش كردم چطور زني را بيشتر از تنش دوست داشته باشم ...

آنقدر تنوع زن توي *** بوده كه بلد نيستم طبع بوالهوسم را سركوب كنم.

از خيلي جهات ناتوان تر از آني هستم كه يك مكالمه عادي و عاشقانه را تكميل كنم و به موارد ج*ن*س*ي نكشانم.

آه ... من دلم يك زن ميخواد ... فقط يكي كه برايم همدم شود ، يار شود ، رفيق گرمابه گلستان شود ...

به لينك زير مراجعه كنيد :

دانلود رمان بلنداي شانه هايت

دانلود رمان تو را از خاطرم بردم

۱۲۵ بازديد
رمان تو را از خاطرم بردم
رمان تو را از خاطرم بردم

دانلود رمان تو را از خاطرم بردم اثر مريم يوسفي با فرمت هاي pdf ، اندرويد، آيفون و جاوا با ويرايش جديد و لينك مستقيم

حكايت اين قصه سرگذشت مردي تنها و به دور شده از عاطفه است ، طي پيشامدي از تمام زنان بيزار مي‌شود‌ و دست سرنوشت گره اش مي‌زند به دختري بي ريا و پر از احساس اما از ياد رفته ، اين بار قهرمان داستان مرد ديگريست كه براي عشقش تا مرز نابودي مي‌جنگد و اما آيا به وصالش مي رسد ...

خلاصه رمان تو را از خاطرم بردم

براي تو مينويسم ... براي تو كه طنين زيباي يك ترانه اي

براي تو كه بهاري ترين لحظه هايت را براي دل پاييزي من گذاشتي

براي تويي كه عاشقانه ترين ها را برايم آموختي

آري براي تو مي نويسم

براي تو مي سرايم

تويي كه تار و پود عشق را يادم دادي و زيباترين ها و شيرين ترين ها را به ارمغان آوردي

پس تو را سوگند به مهرباني هاي بيكرانت

به عشق پاك و نجيبت و صداقت چشمانت با من بمان ...

بمان كه لحظه هايم با تو صفاي ديگري دارد ... بمان كه باران خيلي دوستت دارد ...

با خشم وارد اتاق خوابم شدم ... لگد محكمي به در زدم كه باعث بسته شدنش شد،

دنبال ساك دستي مخصوص مسافرتم ميگشتم كه در با شدت باز شد و نفيسه در چهارچوب در نمايان شد.نفيسه با صدايي كه از شدت ترس ميلرزيد گفت :

شهاب چرا عصباني مي شي ؟

به تندي سرمو بلندكردم و با چشماني به خون نشسته نگاش كردم دوباره به حرف اومد

بابا ... به من بدبختم حق بده ...

به لينك زير مراجعه كنيد :

دانلود رمان تو را از خاطرم بردم

دانلود رمان تمناي وصال

۱۸۱ بازديد
رمان تمناي وصال
رمان تمناي وصال

دانلود رمان تمناي وصال اثر الناز محمدي با فرمت هاي pdf ، اندرويد، آيفون و جاوا با ويرايش جديد و لينك مستقيم

داستان اين رمان عاشقانه و اجتماعي درباره دختري به نام تمنا با روحي به نرمي باران ، الهه اي بي تمثيل در سرزمين عشق ، آمد تا مؤمن به عشقش كند، عشقي حقيقي فراتر از آدميان حريص ، آمد تا طعم تلخ و گس مانند زهر تكرارها را از كامش بزدايد ، آمد تا زمزمه روز و شبش شبيه لالايي دلنوازي بر لبهايش و كنار گوش او دوست داشتني ترين تكرارش شود ، تو فقط عشقي زميني بودي يا معجزه اي حقيقي تمناي دلم …

خلاصه رمان تمناي وصال

تمنا برخاست و با ب*و*سه اي به گونه مادر چشم كشداري گفت كه بقيه را به خنده انداخت!

سپس به سمت اتاقش رفت كه سوگل هم به اصرار نيمي از وسايل را از دستش گرفت و به دنبالش وارد اتاق شد.

غرق خوابي شيرين بود كه حس كرد صدايي نامش را زمزمه مي كند ... هومي گفت و اعتنا نكرد.

چند لحظه بعد دست هايي روي بازويش را لمس كرد و دوباره نامش را شنيد ...خواب آلود دست را پس زد ... پتويش را دور خود پيچيد و سرش رابيشتر دربالش فرو كرد!

دوباره دل به دل خواب و رويا داد و از اطرافش غافل شد كه حس كرد سيلي ناگهاني بر سرش نازل شد و براي گريز مانند فنري كه مدت هاست در حالت فشردگي قرار گرفته و ناگهان رها ميشود ازجا پريد!

گيج و منگ  با حالتي كه ميان خواب و بيداري معلق باشد صاف نشست و درآن لحظه فقط چشم هايي متحير و گرد شده را مقابلش ديد كه ظرفي بزرگ به دست دارد.

وقتي هوشيارتر شد، همزمان با شناسايي چهره مبهود و رنگ پريده سوگل ... صداي خنده اي بلند راشنيد .

مغزش كاملا فعال شد و صداي ريسه رفتن هانيه در جيغ و دادهايش پيچيد و دنبالش گذاشت ...

به لينك زير مراجعه كنيد :

دانلود رمان تمناي وصال

دانلود رمان امن ترين آغوش دنيا

۱۶۷ بازديد
رمان امن ترين آغوش دنيا
رمان امن ترين آغوش دنيا

دانلود رمان امن ترين آغوش دنيا اثر فريده بانو با فرمت هاي pdf ، اندرويد، آيفون و جاوا با ويرايش جديد و لينك مستقيم رايگان

داستان اين رمان اجباري در مورد دو خواهر دوقلو به نام هاي سوگل و سوگند مي باشد ، سوگل بي دليل يك هفته قبل از عروسيش ناپديد مي شود ، حال آبروي چندين ساله ي پدربزرگش در ميان است و درخواست حامي پارسا  و اكنون سوگند ناچار است فقط يه تصميم بگيرد و آن تصميم چي مي تواند باشد ، خواسته حامي يا آبروي پدربزرگش ...

خلاصه رمان امن ترين آغوش دنيا

خانوما جلسه تون تموم نشد ؟

فوري از جام بلند شدم سلام زير لبي گفتم اما مثل هميشه سلامم بي جواب موند زير چشمي نگاهي به پارسا نامزد خواهر دو قلوم انداختم ...

يه مرد قد بلند چهارشونه قيافه ي اونطور اسطوره ي نداشت اما از تك تك حركاتش معلوم مي شد كه يه مرد پر جذبه هست ...

همين برخورداش ازش يه مرد جذاب براي دخترا ساخته بود و اون صدايي كه موقعي كه صحبت ميكرد بمو خشدار كه حاصل از كشيدن سيگار بود و اون بوي گس روديگز ...

همه ي اينا دست به دست هم داده بود ...و اين مرد و جذاب و قابل احترام كنه ... كه منم جزوه كسايي بودم كه ناخداگاه ازش حساب مي بردم و احترام ميذاشتم بهش ...

3ماه مي شد كه نامزد خواهرم شده بود وليهنوز براي من غريبه تر از هر غريبه ي بود دوباره با اون صداي خشدارش گفت : هنوز تشريف نبردين ؟

كيفم و برداشتم دستي به مقنعه ام كشيدم ... گفتم الان ميرم جيك ندا هم در نمي اومد از كنارش رد شدم و دوباره اون بوي وحم انگيزه روديگز پيچيد توي دماغم ...

ندا هم ازدنبال من اومد ... از ديد پارسا كه دور شديم ... هر دو نفس راحتي كشيديم

سوگند اگه قيافه هاتون انقدر شبيهه هم نبود باورم نمي شد كه با اون سوگل اتيش پاره خواهر باشي اونم از نوع دوقلويش.

شونه ي بالا انداختم گفتم : درست من و سوگل از لحاظ قيافه يه سيبي هستيم كه انگار از وسط نصف كردي اما اخلاقامون نه

من بخاطر بيماره ي كه دارم كم تر تو فعاليتها شركت ميكنم اما سوگل از همون بچگي بيشتر تو چشمه بقيه بود و شيرين زبانيشم باعث مي شد تا همه دوسش داشته باشن

خيلي جالبه اخه ... البته همه كه مثل هم نميشن ...

به لينك زير مراجعه كنيد :

دانلود رمان امن ترين آغوش دنيا

دانلود رمان قلب سوخته

۱۱۰ بازديد
رمان قلب سوخته
رمان قلب سوخته

دانلود رمان قلب سوخته اثر س.شب با فرمت هاي pdf ، اندرويد، آيفون و جاوا با ويرايش جديد و لينك مستقيم رايگان

داستان رمان درباره دختري به اسم سپيده است كه يك زندگي عادي دارد ولي در يك شب باراني سانحه اي برايش پيش مي آيد كه سرنوشتش تغيير ميدهد ، عشق ممنوعي را تجربه ميكند كه راه فراري از آن ندارد …

خلاصه رمان قلب سوخته

ماجرا از اينجا شروع شد كه با صداي مادرم از خواب بيدار شدم ... پاشو دختر چقدر ميخوابي مگه تو ساعت ۸ كلاس نداري!

بازم كلاس سر صبح ... يكي نيست بگه اگه صبح نمي توني بيدار شي مگه مرض داري كلاس ور ميداري

تازه داشتم خميازه ميكشيدم كه باز مامان صدا كرد!

 

اين دفعه داد ميزد سپيده ... من موندم اول صبحي مامان چه انرژي داره ...

از تو اتاق همين جوري كه رو تخت دور خودم مي پيچيدم گفتم:

بيدارم بابا ... با چشمايي كه فقط يكيشو به زور باز نگهداشتم به طرف دستشويي ميرم داشتم از خواب ميمردم.

به زور دست و صورتمو شستم و به طرف آشپزخونه رفتم ... مامان داشت صبحانه رو ميز ميزاشت

سلام خوشگله چطوري ... مامان : خودتو لوس نكن دختر ۲۶سال داري ...

من بايد سر صبح هنجرمو پاره كنم من هم قد تو بودم دوتا بچه داشتم .

اي بابا باشه عشقم چرا ناراحتي قول ميدم دفعه ديگه زود بيدار شم ...

مامان ... آره جون خودت هميشه همين قولو ميدي، بعد دوباره تكرار ميكني.

باشه حالا صبحانه رو رد كن بياد تا ليلا كلمو نكنده!

مامان ... دختر تو كي ميخواي اين رفتاراي پسرونه رو كنار بزاري رد كن بياد يعني چه مثلا مهندس مملكتي ... اولا تا سركار نرفتم ادعاي مهندسي ندارم بعدا اين جوري باحال تره .

مامان ... همش تقصير اين باباته كه باهات مثل پسرا رفتار كرده ، خوبه حالا سارا مثل تو نشد ... مامان تو هميشه سارا رو بيشتر دوست داري!

مامان ... كي گفته شما …

به لينك زير مراجعه كنيد :

دانلود رمان قلب سوخته

دانلود رمان گناهكار

۱۰۸ بازديد
رمان گناهگار
رمان گناهگار

دانلود رمان عاشقانه گناهكار اثر فرشته تات شهدوست با فرمت هاي pdf ، اندرويد، آيفون و جاوا با لينك مستقيم

داستان عاشقانه يك دختر و پسر به نام دلارام و آرشام است ، آرشام پسري است كه كمتر احساسي ميشه و آدميه كه هرگز عاشق كسي نميشه چون اون رو مزاحم كارش ميدونه اما دلارام دختري احساسي است كه دقيقا بر عكس آرشام كه پسري با غرور و سخت است كه اين دو بر سر راه هم قرار مي گيرند...

خلاصه رمان گناهكار

بر بستره ي غليظ گناهان خود دست مي كشم و با انگشت بر روي ان چنين مينويسم : گناهكار ، گناهكار ، گناهكارم من!
خدايا گناهكارم!

جز اين واژه اي بر خود و اعمالم نتوانم گذارم ، چه كردم ! در اين دنياي بزرگ بين ادم هايي كه كم و بيش خود به آغوش گناهان من روي آوردند.
من كيستم! آيا تنها يك گناهكار! كسي كه با ريا خوي گرفته بود ، با دروغ برادري مي كرد ، با نيرنگ هاي فراوان اين و آن را فريب مي داد.
من آرشام ، كسي هستم كه لقب گناهكار را روي خود گذاشتم ، آري تنها خود مي دانم و خدايم!
من چه هستم ؟ به راستي من كيستم خدايا ؟ بنده ي خاطي تو ؟
من ارشام ، كسي كه معناي اسمش به قدرت وجودش بهايي پرداخته ، من گناهكارم ، از خلاف و گناه ابايي ندارم چون اين راه را خود انتخاب كردم...

به لينك زير مراجعه كنيد :

دانلود رمان گناهكار

دانلود رمان جدال پر تمنا

۱۵۶ بازديد
رمان جدال پر تمنا
رمان جدال پر تمنا

دانلود رمان عاشقانه جدال پر تمنا اثر هما پور اصفهاني با فرمت هاي pdf ، اندرويد، آيفون و جاوا نسخه اصلي با ويرايش جديد و لينك مستقيم

ويولت دختري زيبا با چشمان افسانه ايي ، به تازگي از فرانسه با خانواده فرانسوي خود به ايران بازگشته او كه اصليتي ايراني دارد در دانشگاه با خواهر و برادري آشنا ميشود كه با ارگل ( خواهر ) دوست و با آراد ( برادر ) رقيب ميشود ، ويولت مسيحي است و ارگل و آراد از يك خانواده مذهبي هستند ، كلّ كلّ بين ويولت و آراد اتفاقات زيبايي را رقم ميزند و باعث ميشود ...

خلاصه رمان جدال پر تمنا

خوب يادمه بردن اسم عموم جرم بود! يعني اگه در موردش حرفي مي زدم بابام مجبورم مي كرد دهنم رو آب بكشم ، خيلي سخت گير بود خدا بيامرز … همين سخت گيري هاش هم كار دست من داد …

صبح ها به زور منو براي نماز بيدار مي كرد … ماه رمضونا مجبورم مي كرد روزه بگيرم … واي به روزي كه يه ركعت نمازم قضا مي شد … يا مي فهميد كه روزه مو خوردم!

واي به روزي كه مي فهميد به يه دختر نگاه كردم هر چند بي غرض! كم كم بدم اومد … از همه چي بدم اومد … از دين … از مسلمون بودن … از رفتن توي دسته ها و سينه زدن … از زنجير زدن … از چادر سر كردن آراگل …

از مامانم و جلسه هاي قرآنش … از همه چي … من زده شدم … جلوي بابا دلا و راست مي شدم يعني دارم نماز مي خونم … ولي حتي يه كلمه اش رو هم نمي فهميدم … فقط يه جاهايي مي گفتم الله اكبر …

يعني دارم مي خونم … سحر ها بيدار مي شدم … سحري ميخوردم … نمازم رو سمبل مي كردم و مي خوابيدم …

ولي تو راه مدرسه روزه مو مي خوردم … هر وقت بابا نبود از زير نماز خوندن در مي رفتم و كم كم افتادم تو خط دوست دختر …

فقط سيزده سالم بودم كه با اولين دوست دخترم دوست شدم … اون موقع كه موبايل جايي نبود … نامه نگاري مي كرديم …

به اينجا كه رسيد خنديد … منم نا خودآگاه خنده ام گرفت … يادش بخير … روغن مو مي خريدم از خونه كه مي رفتم بيرون روي سرم خالي مي كردم …

دكمه يقه مو باز مي كردم … آستينامو مي زدم بالا … حق پوشيدن شلوار جين نداشتم …

به لينك زير مراجعه كنيد :
دانلود رمان جدال پر تمنا